امان از رنگ دریا

امان از رنگ دریا

از دل تنگ دریا

بدست خالی موروم الی ده جنگ دریا

الا دریا به من جور و جفا کرد

ز خوبانم مرا یکدم جدا کرد

گرفت از من جوان شانزده ساله

دگر سبزی نکرد آن گل لاله 

عجب مهمان نوازی کرد دریا

عجب داغی گذاشته بر دل ما

که کاکل جوانم را شانه کردی 

تو دریا قلب زارم پاره کردی

مرا از رنچ و غم دیوانه کردی

تو دریا سیر کردی یا نکردی

چرا دریا تو آرامی نداری

به جان نو جوان رحمی نداری


سر فدای رای تو...

سر فدای رای تو مادر

سرمه خاک پای تو مادر

یاد میه پندای تو

بی خوی شاوای تو

قدر زامتای تو مادر

مادر زیبای من

امید تنهای من 

دوست میدارم تو را

سرمایه دنیای من

امید این دلم 

تو چراغ منزلم

با تو آسان می شود

هر درد و رنج و مشکلم

مادر غم پرورم

مادر ناز پرورم

بی تو دنیا تاریک است

ای ماه منورم.


مادرم پیامبریست....

مادرم پیامبریست با معجزه ی در چشمانش که هر موقع مرا نگاه می کند آرام می گیرم

پدرم خداست!هر موقع دست خالی بیرون می رود موقع برگشت دستانش به لبهای من

قدرت خنده میدهد و من انسانی نظاره گر خدا و پیامبری زنده، 

که هر قدر سیب بخورم نه رانده می شوم و نه بشارت داده خواهم شد.

خدا جان بال و پر میدادی ما را

رسیدم بر سر کوتل خاکباد

که لیلا چادرش را میزنه باد

بورید از مادر لیلا بپرسید

که لیلا آدمیه یا پریزاد !


شیرین جانم به دالان بخیه میکرد

به هر سوزن هزاران نخره می کرد

خداوندا مرا تاری می ساختی

به لب میزد به سوزن نیفه میکرد


خدا جان بال و پر میدادی مارا 

ازی کوتل گذر میدادی ما را 

ازی کوتل گذر آسو نموشه

ز یار جانم خبر میدادی ما را


رفیق جانم به بهسود است جایم

مرا زا تو جدا کرده خدایم 

نبودی در جداییها روادار

شده قسمت که پیش آمد برایم 


نمک شوره به زخم تازه ننداز

مره کشتی به شار آوازه ننداز

مره کشتی بدست خود کفن کن

بدست مردم بیگانه ننداز


چه وقت باشه که ار دوی مو تناگگ

جوره بوری ده مازار خوالگ

بشینیم دو بدو تنهای تنها

غمای خوره پیش تو بوگوم یکایک


از اولبی آو خبر بایه ده آغیل

نگارم از سفر بایه ده آغیل 

تیکی اویتو کنوم بوروم ده مازار

که یارم بی خبر بایه ده آغیل